http://wwwmatalebegaleb.ParsiBlog.com | ||
پیچ و مهره ی قلبم شل شده بود داشتم در میان وسایل قدیمی ام دنبال چیزی میگشتم تا پیچ هایش را سفت کنم اما ناگهان چشمم به عکس فراموش شده ای افتاد انرا در دستم گرفتم و نگاهش کردم یک دفعه قلبم داخل ان عکس افتاد همان جایی که من و تو با هم لبخند میزدیم دقیقا همان جا میان من و تو... هر کاری میکنم قلبم از ان عکس بیرون نمی اید هر چه میگویم بیرون بیا گوشش بدهکار نیست دلش میخواهد همان جا بین من و تو باشد فقط باید خودت بیایی تا راضی شود من هر چه میگویم گوش نمیکند... [ چهارشنبه 93/1/20 ] [ 9:3 عصر ] [ sahel ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |